روزهاى اخر
سلام عزيزم.بى وقفه ميخوام از اين ساعت ولحظه واست بگم وبنويسم. انگار قراره فرصت هاى آخر باشه. احساس ميكنم دارى آماده ميشى كه بياى پيشمون. دردام دارن يه رنگ وبوى ديگه ميگرن منم فقط حس نوشتن دارم. شب و تاريكى من وتو تنها ؛باباى تو اتاق خواب مادر جون هم خواب... پسرم شايد اين حرفها رو وقتى ميخونى من نباشم !ميخوام بگم زايمان هميشه هم بى خطر نيست هر چى تقدير و سرنوشت بخواد .اگه اومدى و من نموندم اول بدون كه خيلى دوستت داشتم و منتظرت بودم .تو حاصل يه عشق بينظير رو يه دوست داشتن عميقى.تو با برنامه ريزى وخواستن شكل گرفتى با خواستن وتفاهم كه عشق ما محصول داشته باشه.ما همديگه رو دوست داشتيم والبته داريم ازت مى خوام حافظ عشقم باشى بابا فرزادت همه اميد وآر...
نویسنده :
مامان وبابا
3:40